ننه جونetemade meli   2009-06-22 18:34:41




ننه‌جون اغتشاشگر من!

اين همه دردسر کم بود دردسر ننه جونمون هم اومد روش. جديدا عين جووناي 17-16 ساله يه جا آروم نمي‌گيره. تا ديروز الفبا رو به سختي توي نهضت ياد گرفته بود، امروز ديدم يه روزنامه گرفته دستش. مي‌گم: چي کار مي‌کني ننه؟ مي‌گه: دارم روزنامه مي‌خونم! مي‌گم: خب اين که ستونش کاملا سفيده! داري چي شو مي‌خوني؟ مي‌گه: تو نمي‌فهمي چي نوشته، اين از صد تا مقاله هم بيشتر توش مطلب داره! بعدازظهر هم ديدم باز يه پارچه بسته سرش و داره مي‌ره بيرون. من هم سريع رفتم در کوچه رو قفل کردم.اون هم مشتشو گره کرد و چند بار گفت: نوه جون! نوه جون! کليدا رو پس بده! وقتي ديد کليدا رو نمي‌دم کمي اخم کرد و رفت تلوزيون و روشن کرد و شروع کرد به نگاه کردن فوتبال! نيمه اول که تموم شد، تلوزيون رو خاموش کرد و رفت آشپزخونه. سيب‌زميني‌ها رو ورداشت و شروع کرد به خرد کردن اونا. من هم خيالم راحت شد که حالش دوباره برگشت به حالت اول، ولي چند ساعت بعد بدو بدو رفت تو اتاقش و باز پارچه شو بست به سرش و اين‌بار ديدم که داره مي‌ره پشت بوم! گفتم: ننه جون! آخه اين موقع شب، رو پشت بوم مي‌ري چي کار کني؟ مي‌گه:دارم مي‌رم هواخوري! خلاصه بعد از يک ساعت اومد پايين و بي‌درنگ رفت پشت کامپيوتر و از من مي‌پرسه چه جوري مي‌تونم برم تو فيس بوک! من که از تعجب دهانم باز مونده بود رفتم تو اتاقم و شروع کردم به دعا خوندن. راستش تقصير منه که اين بنده خدا رو از راه به درش کردم. دردسر از روزي شروع شد که ازش خواستم که بره راي بده. حالا به روزي رسيدم که ديگه تحليل‌هاي منو قبول نداره و واسه خودش تحليل ارائه مي‌ده به چه بزرگي! حالا من موندم و يک ننه جون اغتشاشگر !

همايون حسينيان



نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات